اهورااهورا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره

گل زندگی ما

سه ماه سوم

اولین دوستت کیان جون این لباس رو دخترعموی من طیبه خانوم برات بافته اما چون از سایز جنابعالی خبر نداشت کوچیک بود تقریبا ،دستشون درد نکنه ،توپولوی من اینهم مادرجون مهربون مامان بابایی با هم توی مزرعه برنجشون اینها هم منتخب عکسهات تا پایان 9ماهگی که هرچی از شیرینیت بگم کم گفتم   ...
29 دی 1393

بدون عنوان

اینجا برای اولین بار خونه دائی حمید برگشتی اینجا خونه دائی رضاست که از ناز دادنهای شوهرخاله تیمور کلی غش کردی ازخنده تولد 14 سالگی پسرعمو ،پسرخاله فراز 18 اسفند1391 تولد پسرعمو ،پسرخاله فرزام 28 اسفند 1391 اینم صندلی بادی که من برای تولد داداش فرزام خریده بودم عروسی آقا سامان گلپور 25/12/1391 و چندتا عکس از بین هزاران عکس تا پایان 6ماهگی     ...
28 دی 1393

سه ماه دوم

اولین شب یلدا خونه مادرجون اینا اما مادرجون نبود رفته بود جشن یلدای زهرا جون دخترعموت با خاله اینا و عزیز رفتیم پیش بابابزرگ که از تنهایی درش بیاریم این لباسیه که خاله زهرا برات بافته اما دیگه نمیدونست پسرم توپولوی کلاه و جورابش برات کوچیک بود دستش درد نکنه اکثر شبها برای اینکه بخوابی با ماشین میرفتیم دور میزدیم سریع میخوابیدی بعضی اوقات هم مجبور میشدیم با کالسکه توی اتاق بچرخونیمت تا بخوابی   وقتایی که میخواستی روروئک سوار شی و ذوق داشتی فرش اتاق رو جمع میکردیم اما چهار چشمی مواظبت بودیم چون خودم از روروئک میترسیدم این پستونک رو خاله برات خرید بعداز یک مدت که با هم رفته بودیم بیرون یه بچه که عشق ...
28 دی 1393

بدون عنوان

توی این عکس تو نه روزته و خاله اینا برای دیدنت اومده بودن خونمون و دختر خاله ها تو رو توی تختت گذاشتن و ازت عکس گرفتن ...
26 دی 1393

دوستات

اینجا توی بیمارستان شفا هست که داشتیم ترخیص میشدیم و اون وسطیه اسمش راشین بود و سمت چپی هم حسام الدین که روز قبل باهات بدنیا اومدن ...
26 دی 1393